بر روی دست ماندن این بارها، بس است
غیر از تو ، رو زدن به خریدارها ، بس است
در لطف تو ، تحمل آه فقیر نیست
فیاض را ، صدای گرفتار ها ، بس است
این نفس مانع است ، خودت برطرف نما
بین من و تو، چیدن دیوارها ،بس است
من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم
بنده شدن بخاطر اجبارها ، بس است !
خیلی گناه می کنم و توبه می کنم
دیگر بس است ، اینهمه تکرار ها ، بس است
این بار را بخر ، که دگر راحتم کنی
بیهوده رفتن سر بازارها، بس است
تو سفره را برای همه پهن می کنی
در مهربانی تو همین کارها، بس است
ما را بهشت هم نبر ، اما قبول کن
لبخند تو برای گنه کارها ، بس است